منشأ اعتقاد به دین(دیدگاه دورکیم)
منشأ اعتقاد به دین
دیدگاه دورکیم:
انسانها بخاطر چنین وضعیتی که گریز ناپذیر است، قوانین ومقررات مورد نیاز را وضع می کنند وضع این قوانین به دو صورت انجام می شود.
1- وضع رسمی قانون: مانند مکتوب کردن،اعلام نمودن وبالاخره چیزی مانند وضع قوانین بوسیله قوه قانونگذاری.
2- وضع غیررسمی آن،مانند تشویق،توبیخ وسایر واکنشها نسبت به برخی ازرفتارها به گونه ای که پسندیده وناپسند بودن آن ها برای همگان شناخته شود.
این قوانین که بوسیله انسان وضع شده است در درون مردم نفوذمی کند وبا گذشت دوره ای که انسان بخاطر منافع خود به آنها پایبندبوده است، نوعی حرمت وقداست به خود می گیرد وپس از گذشت زمانی، فراموش می کندکه آنچه برای او محترم است، همان قوانین خود نهاده ای است که بخاطر حب به ذات خود وضع کرده است، این همان فراموشی وغفلت از خودجمعی است که ازآن به دین تعبیرمی شود.
آنچه راکه انسان برآن نام دین نهاده است،قوانین خود ساخته ای وفراموش شده ای است که بخاطر سودمندی آن، در درون او رسوخ کرده است. یعنی همان من جمعی یا جامعه است که مردم آن را خدا ودین نامیده اند.( تعریف وخاستگاه دین، ص 224)
نقد دیدگاه دورکیم:
1- ازمشکلات نظریه دورکیم این است که بارابط اخلاقی میان تمام انسانها، که درادیان مختلف برآن تأکید می شود، جور درنمی آید. درتعالیم تمام پیامبران بزرگ وعالمان دین براین نکته تأکیدشده است که خدا تمام انسانها را دوست دارد وتمام انسانها را دعوت می کند که با یکدیگر مانند برادر وخواهر زندگی کنند. این اصل، اصل اخلاقی جهان شمول است،یعنی تمام ادیان الهی، انسانهای مختلف با نژادهای گوناگون را درحکم اعضای جامعه واحدی می داند.( درآمدی برمنشأ دین، ص117)
بنابرتحلیل دورکیم، خداوسایر مفاهیم دین بازتاب نیازهای جامعه هستند،اگراین گونه مفاهیم بازتاب جامعه های خاص هستند،چگونه این ادیان به کل جهان انسانیت ناظرند؟
بعبارت دیگر،بنابه نظر دورکیم دین ندای گروه است که درجهت حفظ امتیازات خاص گروهی است. بنابراین دین واحکام آن ممکن نیست به کل بشریت ناظرباشد. ندای خدا، ندای گروه می شود واز طرف دیگر، درادیان ندای خداناظر به گروهها نیست. بلکه به تمام انسان متوجه است. (میک،جان، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، الهدی، 1372،ص76)
2- معیاری برای تقسیم خود انسان به فردی وجمعی ارائه نکرده است،این که حقیقت انسان مرکب از دوواقعیت باشد،نه تنها مدلل نیست، بلکه تصور روشنی هم نمی توان ازآن داشت. آنکه لذت می برد،ممکن است از پدیده های متفاوتی لذت ببرد ولی یک حقیقت است که ازآن پدیده ها لذت می برد. لذت بردن از غذاخوردن ونیز غذا دادن به یک گرسنه ناتوان،هردومربوط به نفس یا خود انسان است نه مربوط به دو حقیقت، شاید بتوان گفت انسان دارای یک است، ولی خود او دارای مراتب است،این نکته شاید تااندازه ای ازقوت انتقاد بکاهد ولی کاملاً آن را حل نمی کند.( تعریف وخاستگاه دین ، ص225)
3- اگراین فرضیه درست باشد. باید همه دین باوران ازخود جمعی خویش بیگانه وآن را به فراموشی سپرده باشند وحال آنکه نه تنها چنین نیست، بلکه خلاف آن شواهد بسیاری دارد.
زیرا درمیان انسانها افرادی
که دارای روح جمعی باشند وبه اصطلاح خود جمعی را فراموش نکرده باشند کم نیستند. (همان. 226)
4-دردین بخش عقلانی ومعرفتی وجود دارد، که نمی توان آن را بافرضیه هایی ازاین دست توجیه یا رد کرد. پاسخ بخش عقلانی دین باید عقلانی باشد وحال آنکه این فرضیه از چنین جنبه ای تهی است.( همان. 227)
5- بنابرنظریه دورکیم مفهوم خدا نماد جامعه است پس اگر اعضای جامعه به حقیقت نداشت مفهوم خدا ومابازای عینی نداشتن آن پی ببرند، این مفهوم دیگر نیرویی باخود نخواهد داشت، پس درصورت آگاهی یافتن انسانها از این نکته، جامعه دیگر نخواهد توانست که ازاین مفهوم به نفع خود بهره برداری کند، اما واقعیت برخلاف این بوده است.
دینداران اعتبار مفهوم خداراباجامعه مربوط نمی دانند وعلی رغم این گونه تحلیل ها بازبا اعتقاد به چنین موجودی، افعال اخلاقی خود را انجام می دهند.( درآمدی برمنشأ دین، ص 118.)